raze del

دارم راه میرم...
یهو یه صدایی میاد... _ داداش یه عکس از مامیگیری؟ _ منم میگم چرا که نه؟... دوربینو حاضر میکنم که چشمام میخوره به تو...کاره دنیارو ببین،من باید از تو وو کسی که تورو ازم دزدیده عکس بگیرم... سعی میکنم به روی خودم نیارم اما،جالب اینجاست،تو حتی منو نمیشناسی... من همونم، فقط موهامو بلند تر شده مثل روز های تلخم ، چهره ای که شکسته شد جوانیش بر باد رفت ... پیرش کردی ... مثل قدیما لبخند رو لبام نیست... صورت همیشه صافم حالا پر از ریش شده ... شایدم کلا یادت رفته من کیم... چه توقعی دارم... ولی تو هنوز مثل گذشته زیبایی ... یادش بخیر میگفتی نمیتونی کسی رو جز من به اغوش بکشی امروز خودم عکسش را گرفتم
_ داداش اون دکمه هستش _ بله بله ( چیک چیک) چه لب خند زیبایی زدی مثل همون روز که زدی تو سینه ام گفتی تو یه دیونه ای دیونه !! _ داداش ممنون خیلی حال دادی _ خواهش میکنم قابلی نداشت راستی عشقم قابل نداشت ؟؟ یا ثبت خاطره شما هااا؟؟ یا تنها بودن هایم اره قابلی نداشت
نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 5:5 توسط mona.soliman| |

گوش کن

جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را

چشم تو زینت تاریکی نیست

پلک ها را بتکان، کفش به پا کن و بیا

 

و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیز شب اندام تو را

مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند

 

پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.

 

سهراب سپهری

نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت 3:13 توسط mona.soliman| |

دل گمراه من چه خواهد کرد

با بهاری که می‌رسد از راه؟

با نیازی که رنگ می‌گیرد

در تن شاخه‌های خشک و سیاه؟

 

دل گمراه من چه خواهد کرد؟

با نسیمی که می‌تراود از آن

بوی عشق کبوتر وحشی

نفس عطرهای سرگردان؟

 

لب من از ترانه می‌سوزد

سینه‌ام عاشقانه می‌سوزد

پوستم می‌شکافد از هیجان

پیکرم از جوانه می‌سوزد

 

هرزمان موج می‌زنم در خویش

می‌روم، می‌روم به جائی دور

بوتۀ گر گرفتۀ خورشید

سرراهم نشسته در تب نور

 

من زشرم شکوفه لبریزم

یار من کیست، ای بهار سپید؟

گر نبوسد در این بهار مرا

یار من نیست، ای بهار سپید

 

دشت بی‌تاب شبنم آلوده

چه کسی را به خویش می‌خواند؟

سبزه‌ها، لحظه‌ای خموش، خموش

آنکه یار من است می‌داند!

 

آسمان می‌دود زخویش برون

دیگر او در جهان نمی‌گنجد

آه، گوئی که این همه "آبی"

در دل آسمان نمی‌گنجد

 

در بهار او زیاد خواهد برد

سردی و ظلمت زمستان را

می‌نهد روی گیسوانم باز

تاج گلپونه‌های سوزان را

 

ای بهار، ای بهار افسونگر

من سراپا خیال او شده‌ام

در جنون تو رفته‌ام زخویش

شعر و فریاد و آرزو شده‌ام

 

می‌خزم همچو مار تبداری

بر علف‌های خیس تازۀ سرد

آه با این خروش و این طغیان

دل گمراه من چه خواهد کرد؟

 

فروغ فرخزاد

نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392برچسب:,ساعت 3:10 توسط mona.soliman| |

اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی، آهسته رد شو غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...

وقتی همه با من هم عقیده می شوند، تازه احساس می کنم که اشتباه کرده‌ام!!! اسکار وایلد

سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدن آن پول می گیرد.احمد شاملو

خواجه عبدالله انصاری فرمود: بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است، و روزه فزون داشتن، صرفه‌ی نان است و حج نمودن، تماشای جهان است. اما نان دادن، کار مردان است...

به کوچه‌ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن‌بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!

به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را می‌چیند و به تو می‌گوید ارباب، نخند!

آدما گاهی لازمهچند وقت کرکره شونو بکشن پایین یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن:کسی نمردهفقط دلم گرفته.

آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه... آنجا که در میان خاک خوابیدی؛"سنگ تمام" را می گذارند و می روند

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 3:3 توسط mona.soliman| |

جان لنون می گوید وقتی به مدرسه می رفتم، با پرسش زیر مواجه شدمبزرگ که شدی،میخواهی چه کاره شوی؟ من پاسخ دادم می خواهم خوشحال شوم.آن ها به من گفتند که مفهوم پرسش را متوجه نشده ام.من به آن ها گفتم: این شما هستید که مفهوم زنده گی را متوجه نشده اید. بهترین روزهایت را به کسانی هدیه کن که بدترین روزها در کنارت بوده اند ...
بنام خداوندی که داشتن او جبران همه نداشته های من است
ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند ...
تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌! یکی‌ دیروز و یکی‌ فردا ...
خوبی بادبادک اینه که می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده ...
با کسی زندگی کن که مجبور نباشی یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی ...
انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست؛ بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد!
مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از آن گل ها دوست داشتنی ترند ...
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است ...
دوره، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند ولی هرگز خواب هم را نمی بینند ...
اگر گیاهان صدایی نداشته باشند به معنای آن نیست که دردی ندارند ...
اگر میخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد باور محال بودنش را عوض کن ...
برنده می گوید مشکل است، اما ممکن و بازنده می گوید ممکن است، اما مشکل ...
آن اندازه که ما خود را فریب می دهیم و گمراه می کنیم، هیچ دشمنی نمی تواند ...
حتی اگر بهترین فرد روی کره زمین هستید به خودتان مغرور نشوید چون هیچ کس از شخصی که ادعا می کند خوشش نمی آید ...
برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم، اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم ..."ژوبرت"
یادها فراموش نخواهند شد، حتی به اجبار و دوستی ها ماندنی هستند، حتی با سکوت ...
دوستی کلام زیباییست که هرکس درکش کرد، ترکش نکند ...
زندگی قانون باورها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش که لایق بهترین هایی ...
اگر مایلیم پیام عشق را بشنویم، بایستی خود نیز این پیام را ارسال کنیم ...
زندگی یعنی: ناخواسته به دنیا آمدن مخفیانه گریستن دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن ...
زن مانند شیشه ی ظریف و شکستنی است هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید، زیرا ممکن است این شیشه ناگهان بشکند ...
آموخته‌ام که هیچ‌گاه نجابت و تواضع دیگران را به حساب حماقت‌شان نگذارم ...
گلایه ها عیبی ندارد، کنایه هاست که ویران می کند.
یادمان باشد که "اعتماد" المثنی ندارد، پس لطفا گمش نکنیم.
یه قلب پاک از تمام مکانهای دیدنی جهان زیباتر است.
 در زندگی باران نباش كه فكر كنند خودت را با منت به شیشه میكوبی؛ابر باش تا منتظرت باشند كه بیایی

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 3:0 توسط mona.soliman| |

اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد . . .

 ماهي اگر دهانش را بسته نگه دارد، گرفتار نمي شود. شیخ بهایی

عشق، به وجود آورنده اعمال زیباست. احساس اجبار به فداکاری، لازمه زندگیست. یک عمل درست، بهتر است از هزار نصیحت.

همیشه هر چیزی را که دوست داریم بدست نمی‌آوریم، پس بیاییم آنچه را که به دست می‌آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی شود، بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!

انسانهای بزرگ دو دل دارند؛ دلی که درد می‌کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است. عشق در لحظه پدید می آید و دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

اینجا در دنیای من، گرگها هم افسردگی مفرط گرفته‌اند دیگر گوسفند نمی‌درند به نی چوپان دل می‌سپارند و گریه می کنند...

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان‌ها که: پدر تنها قهرمان بود، عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود ... بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند .تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند. تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازی‌هایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!

این روزها به جای" شرافت" از انسان هافقط" شر" و " آفت" می بینی !

می‌دونی"بهشت" کجاست ؟ یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب!  بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...

ماندن به پای کسی که دوستش داری  قشنگ ترین اسارت زندگی است !

می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما آنها یاد گرفته اند شــنا کنند ...

مگه اشك چقدر وزن داره...؟ که با جاري شدنش، اينقدر سبک مي شيم...

 اگر کسی به تو لبخند نمی زند علت را در لبان بسته خود جستجو کن

همیشه رفیق پا برهنه‌ها باش، چون هیچ ریگی به کفش شان نیست

با تمام فقر، هرگز محبت را گدایی مکنو با نمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن

هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید

اگر رنجی نمیبردیم هرگزمهربان بودن را نمیآموختیم . . .

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 2:50 توسط mona.soliman| |

پیمانی که در طوفان با خدا می بندی، در آرامش فراموش نکن!

توی جاده‌ای که انتهاش معلوم نیست پیاده یا سواره بودن فرقی نمیکنه اما اگر كسي باشه که تنهات نذاره بی انتها بودن جاده آرزوت میشه...

 ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﻭ نکن ... ﺍﺳﯿﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ... سیـــر ﻣﯽﺷﻮﺩ.

 بــه کــوتــاهــی آن لحــظــه شــادی کــه گذشــت، غصــه هــم خــواهــد رفــت..  سهراب سپهری

بعضــــــی وقتا چیـــــــزی مینویسی فــــــقط برای یک نفـــــــر امـــــــا دلت میگیرد وقتی یـــــــادت می افتد که هـرکسی ممکن است بخــــــواند جــــــــز آن یک نفـــــــــر.

 سرانجام منی، حتی اگه دستات رو گم کردم. یه عهدی با من و جاده است که بی تو بر نمیگردم.

 هرکس به طریقی دل ما می‌شکند اما تو خیلی خلاقیت به خرج دادی.

 حتی آنگاه که بدون امید زندگی می کنیم هم آرزوهایی داریم ... دانته

  روزها یکی پس از دیگری میرود و من هنـــــوز منتظر فردا هستم!

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی چون زمانی که از دستش بدی مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی اون دیگر صدایت را نخواهد شنید!

 تنـــها بـــودن بهـــتر از اینـــه كـــه پهـــلوی عشـــقت بشـــینی و احســـاس تنـــهایی كنـــی...!

 معذرت خواهی؛ همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی، و حق با یکی دیگه است. . . معذرت خواهی؛ یعنی اون رابطه شاید بیشتر از غرورت برات ارزش داشته.

زمـــــان، غارتـــــگــر غـــریبـــی اســــت

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 2:47 توسط mona.soliman| |

مردي تخم عقابي پيدا كرد و آن را در خانه مرغي گذاشت. عقاب با بقيه جوجه‌ها از تخم بيرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگيش او همان كارهايي را انجام مي‌داد كه مرغها مي‌كردند. براي پيدا كردن كرمها و حشرات، زمين را مي‌كند قد قد مي‌كرد و گاهي هم با دست و پا زدن بيسيار، كمي‌در هوا پرواز مي‌كرد. سالها گذشت و عقاب پير شد.
روزي پرنده با عظمتي را بالاي سرش بر فراز آسمان ابري ديد. او با شكوه تمام، با يك حركت ناچيز بالهاي طلاييش، بر خلاف جريلن شديد باد پرواز مي‌كرد. عقاب پير بهت زده نگاهش كرد و پرسيد: اين كيست؟ همسايه اش پاسخ داد: اين عقاب است- سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زميني هستيم. عقاب مثل مرغ زندگي مي‌كرد و مثل مرغ مرد. زيرا فكر مي‌كرد مرغ است

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392برچسب:,ساعت 2:43 توسط mona.soliman| |


Power By: LoxBlog.Com